***
دو برادر مادر پیر و بیماری داشتند. با خود پیمان بستند که یکی خدمت خدا کند و دیگری در خدمت مادر بیمار باشد. برادری که پیمان بسته بود خدمت خدا کند به صومعه رفت و به عبادت مشغول شد و آن دیگری در خانه ماند و به پرستاری مادر مشغول شد
چندی که گذشت برادر صومعه نشین مشهور عام و خاص شد و از اقصی نقاط دنیا، عالمان و عرفا و زهاد به دیدارش شتافتند و آن دیگری که خدمت مادر میکرد فرصت همنشینی با دوستان قدیم هم را نیز از دست داد و یکسره به امور مادر میپرداخت
برادر صومعه نشین کم کم به خود غره شد که خدمت من ارزشمندتر از خدمت برادر است چرا که او در اختیار مخلوق است و من در خدمت خالق، و من از او برترم!
همان شب که این کلام در خاطر او بگذشت، پروردگار را در خواب دید که وی را خطاب کرد و گفت: برادر تو را بیامرزیدم و تو را به حرمت او بخشیدم
برادر صومعه نشین اشک در چشمانش آمد و گفت: خداوندا، من در خدمت تو بودم و او به خدمت مادر، چگونه است مرا به حرمت او میبخشی، آنچه کردهام مایه رضای تو نیست؟!
ندا رسید: آنچه تو میکنی ما از آن بینیازیم ولی مادرت از آنچه او میکند، بینیاز نیست. تو خدمت بینیاز میکنی و او خدمت نیازمند. بدین حرمت، مرتبت او را از تو فزونی بخشیدیم
***
کتاب فارسی اول دبستان سال ۱۳۲۴
***
***
***
*gerye*
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم التماس دعا
*gerye*
اگه تــو روز ولنتاين_ بی اف _ يا_ جی اف _ نداري ناراحت نباش ...
خيلي ها تو روز" مادر ً مادر ندارند ...
خيلي ها تو روز " پدر ً پدر ندارند ...
پس الكي خودتو سركار نزار با اين" ♂♀ " چرتو پرتا ...
عشق يعني :
♥ " نفس مـــادر" ♥
يعني :
♥ "پينه دست پـــــدر" ♥
و تــــــمام ...